نیمکت آبی

لعنت...

لعنت به همه خاطره هایی که قرار بود بعد تو برام پخش بشه و من هیچی ازشون نمیدونستم..

نمیدونستم قراره اینقدر دردناک و زجرآور باشه .. نمیدونستم توی تنهایی هام میان و گلوم رو فشار میدن ..

نمیدونستم نبودنت رو بلد نیستم .. نمیدونستم که اینقدر بهت وابسته ام ..

لعنت به تموم ساعتایی که با هم بودیم ، مثل همین هوای آبی ساعت 5 صبح 

چشمامون رو که میبستیم از تازگی هوا مست میشدیم .. صدای مرغای دریایی میومد .. 

ما بودیم .. تو یه نیمکت آبی .. کنار دریایی آبی .. 

الان چشمامو که باز میکنم فقط خودمو میبینم .. و یه نیمکت دو نفره که جای نفر دومش رو برف پر کرده

اینجا تنها بودن به شدت افسرده ات میکنه .. اینجا وقتی منطقی میشی میبینی فقط خودتی و خودت 

و هیچی از اون خاطره های خوب به جز چند تا عکس قدیمی نمونده .. 

لعنت .. لعنت به کسایی که باعث این جدایی شدن 

به کسایی که چشم دیدن ما دو تا رو تو این ساعت از روز که همه خواب بودن و ما بیدار ... نداشتن

دلم تنگ شده فقط ...

به قول شاعر :

چه چیزا شنیدم از این آدما 

از اینا که میگن به تو راه نیست

به من گفته بودن تو چاهی ولی 

آخه جای دریا ته چاه نیست

چه چیزا شنیدم از این آدما 

از اینا که از کینه من پرن

از اینا که هر جا دروغی بگن

کنارش به اسمت قسم میخورن

چه چیزا شنیدم از این آدما 

از اینا که اسم تو رو میبرن

از اینا که با بردن آبروت

واسه اسمشون آبرو میخرن 

...

دلم تنگ شده فقط ....

دلم تنگ شده ..

دلم...................................

:(


امضا.شاه سیاه

۲
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان